رسید جان به دهانم ز آرزومندی
مقام مرحمت است این نه موضعِ تندی
سزا منم به عقوبت گناه کار منم
زبانِ بی گنهت را به هرزه می بندی
اگر به خون ِ منت رغبتی ست بسم الله
مرا چه به ز متاعی که آن تو بپسندی
دگر جواب سلامم نمی دهی شاید
رضا رضایِ تو مخدومی و خداوندی
ولی به خلعتِ دشنام لطف کن باری
که از عتابِ توم حاصل است خرسندی
نظر ز کارِ من دل شکسته باز مگیر
بود که در سرت افتد که باز پیوندی
به هر دو دیده کند بندگیِ خاکِ درت
نزاریی که پدر را نکرد فرزندی