مرحبا مرحبا کجا بودی
دیر شد تا جمال ننمودی
یک دمم در حضور ننشتی
یک شبم در کنار نغنودی
برشکستی و دیر پیوستی
سیر گشتی ز ما بدین زودی
درِ خلوت سرایِ ما اکنون
قفل کردی و باز نگشودی
خبری گوی صوفیانه بتا
تا ز ابرام ما بیاسودی
تو خود از بدوِ فطرتِ اُولا
در کنارِ خیالِ ما بودی
سخنی در تعارفِ ارواح
گفته بودیم با تو نشنودی
مشرک ار خوانده ای نزاری را
هم هنوزش به وجه نبسودی
راست گفتی که پیشِ وجهِ خیال
خونش از دیده ها بپالودی