گفت به من محتسب که توبه کن از می
پیر شدی توبه بعد از این نکنی کی
گفتمش آری من و تو هر دو به یک بار
توبه کنیم ار موافقت کنی از می
باک نباشد ز عهده هم به در آییم
گر ز در ما برون نمی شود این پی
دفع ملالت ضرورت است اگر نه
از پی تقوا کی اختیار کنم قی
ضامن این داوری منم نه تو زنهار
بر دل خود هیچ بار ننهی ازین هی
مدعیان را بغل تری بدهم من
بر صفتی کز مسامشان بچکد خوی
مشکل ما قاضی القضات کند حل
محضر این ماجرا دگر که کند طی
چنگ به دامان او زنیم که هم او
بر سر ما افکند ز روی کرم فی
گر ندهد توبه ور دهد نتوان شد
معترض البته بر مصالحه ی وی
خود که شکیبد ز جوهری که خواصش
قوت جان و دل است و قوت رگ و پی
کی نفس از ما دگر به عیش برآید
بر دل ما روزگار اگر نهد این کی
طعنه ی سرد از فقیه خشک نزاری
خاصیت ز مهریر و قاعده ی دی