به لطفِ تست مرا گر صواب می بینی
توقعی که درآیی دمی و بنشینی
بیا که علّتِ رنجم طبیب می گردد
در آن زمین که تو ام بر فرازِ بالینی
قدم ز کلبه ی فرهادِ خویش باز مگیر
به چشمِ تلخ که رشکِ هزار شیرینی
به قولِ دشمنِ بد گویم التفات مکن
که دشمن از همه نوعی کند سخن چینی
به رویِ خلق و برایِ خدای رحمت کن
که هم طریقه ی دنیایی است و هم دینی
مرا که عاشقِ زارِ توم فرو مگذار
به ناتوانی و بی چارگی و مسکینی
به عهدها چو تو صبحی نزاد مادرِ شب
که نور قبله ی جان سرّ حسن و تحسینی
نه من به عزّتِ تو شاهدِ دگر یابم
نه تو به نسبتِ من عاشقِ دگر بینی
کم افتدت به قدم چون نزاری مسکین
اگرچه به ز نزاری بود که بگزینی