یا رب آزاد کن مرا از من
برهانم ز دستِ آهرمن
فرحی از شمامۀ رضوان
فرجی از زمانۀ ریمن
تا شوم ایمن از خطا و زَلَل
تا شوم فارغ از زمین و زمن
هرکه پرسد ز واحد القهَار
هم تو او را جواب ده که به من
بیش زین ره مده که برخیزد
این همه ما و من زما و زمن
نظری کن که بشکفد بی خار
گلِ امّیدِ ما ز طرفِ چمن
پیره زن می برد کلاوه و هست
قدرِ یوسف برون ز حدِّ یمن
ما سبک بار و او گران کاوین
ما روان بی پناه و او ذوالمن
دست گیرا به فضلِ خویش بپوش
بر سرِ سیِّئاتِ ما دامن
به خودش خوان ز خود نزاری را
بیش از ایینش مدار با دشمن