تا جان دارم غم ترا غمخوارم
بی جان غم عشق تو بکس نسپارم
کنون که با تو بهم صحبت اوفتاد مرا
دعا کنم که وصالت خجسته باد مرا
بایّ نواحی الارض ابغی وصالکم
و انتم ملوک ما لمقصدکم نحو
حال دل خود ترا نمودیم و شدیم
بر درد دل اندوه فزودیم و شدیم
خاکی که بران پای نهی مشک و عبیرست
تختی که برو تکیه کنی عود مطرّاست
ما ضرّ من کانت الفردوس منزله
ما ذا تجرّع من بؤس و أقتاد
صد هزاران کیسه سودائیان در راه حرص
از پی این کیمیاء خالی شد از زرّ عیار