و لا اصافح انسی بعد فرقتکم
حتّی تصافح کفّ اللامس القمرا
و لا امل مدی الایّام ذکرکم
حتّی یمل نسیم الرّوضة السّحرا
گمان مبر که مرا جز تو یار خواهد بود
دلم جز از تو کسی را شکار خواهد بود
ورد الرسول من الحبیب الاوّل
یعد التّلاقی بعد طول تزیّل
غنّت سعاد بصوتها فتخارست
الحان داود من الخجل
فان سمّیتنی مولی فمولای الّذی تدری
و ان فتّشت عن قلبی تری ذکراک فی صدری
آن دل که تو سوختی ترا شکر کند
و ان خون که تو ریختی بتو فخر کند
و انّ دما اجریته لک شاکر
و انّ فؤادا رعته لک حامد
زهری که بیاد تو خورم نوش آید
دیوانه ترا بیند و با هوش آید
عشق تو مرا چنین خراباتی کرد
و رنه بسلامت و بسامان بودم
اوّل تو حدیث عشق کردی آغاز
اندر خور خویش کار ما را می ساز
زان می نرسد بوصل تو هیچ کسی
کاندر خور غمهای تو مردی باید