ما را غم آن غمزه غماز خوش است
وز چون توبتی کشیدن ناز خوش است.
در زوایای خرابات از چنین مستان هنوز
چند گویی مرد هست و مرد هست آن مرد کو؟
بر درختی کین چنین مرغان همی دستان زنند
زان درخت امروز اصل و بیخ و شاخ و ورد کو؟
از برای انس جان اندر میان انس و جان
یک رفیق هم سرشت هم دم هم درد کو؟
جبالیّ التألف ذو انفراد
غریب اللَّه مأواه القفار
پویان و دوان اند و غریوان بجهان در
در صومعه و کوهان در غار و بیابان
هر مرحله ای که بود راهی کردیم
وز آتش دل آتشگاهی کردیم
در هر چیز بتا! نگاهی کردیم
دیدیم در آن نقش تو آهی کردیم.