ای آنکه رخت بهار چینست
رویم زغم تو پر ز چینست
در چین تونه ای، و لیک کویت
با روی تو صد هزار چینست
در حسرت خانهٔ تو ماندست
فردوس، که جای حور عینست
خاتم دهنی و بی تو رویم
از گوهر دیده پر نگینست
سروی تو و بوسانت بزمست
ماهی تو آسمان زمینست
در زینی و در کنار من نی
از زین تو رشک من ازینست
همچون تن من ترا میانست
همچون غم من ترا سرینست
در فرقت آن زخم نژندست
در حسرت این دلم حزینست
ما را همه ساله با تو مهرست
با مات چرا همیشه کینست!
شادیم بدین قدر که ما را
جان با غم عشق تو قرینست
دریای ملاحتی تو، چونانک
دریای کرم ضیاء دینست
فرزانه عراق، آنکه گردون
با رفعت قدر او زمینست
صدری که زبهر قهر خصمش
احداث زمانه در کمینست
حق را دل پاک او مکانست
دین را سر کلک او معینست
رایات کمال او بلندست
آیات جلال او متینست
در نسخه گرفتن صفاتش
تشریف کرام کاتبینست
طین را ز اثیر قدر بیشست
زیرا که وجود او ز طینست
عزمش بنفاذ چون گمانست
حزمش بثبات چون یقینست
ای صورت مردمی و مردی
زین هر دو نهاد تو عجینست
قدر چو تو اختر رفیعست
لفظ تو چو گوهر ثمینست
بخل از کف راد تو نزارست
فضل از دل پاک تو سمینست
قصر هنر تو بس مشید
حصن شرف تو بس حصینست
در حادثها سپاه دین را
تدبیر تو ناصحی امینست
انوار کواکب فلک را
بر خاک بپیش تو جبینست
شمسی تو و دولتت سپهرست
شیری تو و حشمتت عرینست
آنجا که جلالت تو آید
دریای محیط پارگینست
آن کس که نفور شد ز صدرت
در حضرت ایزدی لعینست
آن کس که نشسته بر در تست
با ماه بقدر هم نشینست
دانی تو را که: رأی من چگونه
در خدمت صدر تو مبینست؟
در منت تو تنم اسیرست
در نعمت تو دلم رهینست
کفت بعطای من کفلیست
طبعم بثنای تو ضمینست
بر جامهٔ افتخار بنده
مدح تو تراز آستینست
تا در صف چرخ آفتابست
تا در کف باغ یاسمینست
بر ذات تو آفرین حق باد
کان ذات سزلی آفرینست
در صدر بقات باد چندانک
در خاک عدوی تو دفینست