چمن باغ پر ثریا شد
خار و خارا عقیق و مینا شد
پیر گشته شد جهان ، ز سعی بهار
بنگر از سر چگونه برنا شد ؟
باغ خرم نبود ، خرم گشت
زاغ زیبا نبود زیبا شد
این یکی چون سپهر اعظم گشت
و آن یکی چون بهشت اعلا شد
بر هوا شد ز روی دریا ابر
دشت از اشک او دریا شد
تحفهٔ باد مشک و عنبر گشت
کسوت خاک خز و دیبا شد
لاله چون جام لعل گشت بوصف
آب در جوی همچو صهبا شد
برق مانند دست موسی گشت
ابر مانند طور سینا شد
رازهای نهفتهٔ گیتی
از دل خاک تیره پیدا شد
کوه چون بزمگاه کسری گشت
ابر چون دستگاه دارا شد
مرده را باد صبح زنده کند
باد گویی دم مسیحا شد
ساحت بوستان و عرصهٔ دشت
از در عشرت و تماشا شد
ابر گوهر فشان ز غایت جود
چون کف پادشاه دنیا شد
آفتاب ملوک دهر ، اتسز
که بدو چشم ملک بینا شد
آنکه صدرش چو خلد خرم گشت
وانکه قدرش چو چرخ والا شد
خایفان را حریم حضرت او
در امان چون حریم بطحا شد
خسروان را نطاق خدمت او
در شرف چون نطاق جوزا شد
هر که مهرش گزید مقبل گشت
هر که نطقش شنید گویا شد
عز و خواری ز مهر و کینهٔ او
قسم احباب و بخش اعدا شد
خسروا ، صفدرا ، جهانگیرا
جام دولت ترا مهنا شد
تخت شاهی ترا مسلم گشت
ملک شاهان ترا مهیا شد
ناصح از دولت تو حرمت یافت
حاسد از صولت تو رسوا شد
مورد عمر این مکدر گشت
مشرب عیش آن مصفا شد
در میان هزاران حادثه ماند
هر که از خدمت تو تنها شد
تو بشادی بزی ، که دشمن تو
از نهیب حریق شیدا شد