ره، خرابات است و درد سالخورده، پیر ما
کس نمی داند به غیر از پیر ما، تدبیر ما
خاک را از خاصیت اکسیر اگر، زر می کند
ساقیا می ده، که ما، خاکیم و می، اکسیر ما
ما که از دوران ازل مستیم و عاشق، تا کنون
غالبا صورت نبندد، بعد از این تغییر ما
من غلام هندوی آن سرو آزادم که او
بر سمن بنوشت خطی، از پی تحریر ما
بر شب زلفش گر ای باد صبا، یابی گذر
گو حذر کن، زینهار، از ناله شبگیر ما
ما به سوز آتش دل عالمی می سوختیم
گر نه آب چشم ما می بود، دامنگیر ما
ای که می گویی مشو دیوانه زلفش بگو
تا نجنباند نسیم صبحدم، زنجیر ما
خدمتی لایق نمی آید ز ما، در خدمتت
وای بر ما، چون نبخشایی تو بر تقصیر ما
گفته ای سلمان، که من خود را فدایش می کنم
زودتر، زنهار کافاتست در تاخیر ما