شاه جهان ملول شد و از جهان برفت
عالم به همه برآمد و او از میان برفت
ای دل نه سنگ خاره ای آخر فغان کجاست؟
وی شوخ دیده چشم سرشک روان کجاست؟
واحسرتا که رشته دولت گسسته شد
پشت امل زبار مصیبت شکسته شد
تدبیر و چاره چیست درین درد غیر صبر
چون بود بودنی چه توان کرد غیر صبر
دست فنا ز دامن ملکت بعید باد
بادا روان روشن شاه سعید شاد