خاک را می جست گردون تا کند بر سر نیافت
زان که گیتی را ز آب دیده ها جز تر نیافت
خطبه را گو نام او محروم خواهد ماندن
بر بساط جمع دیگر کس نخواهد خواندن
در چنین ماتم در شعر از کجا بر من گشاد
کین فلک داغی چنین بر چهره طبعم نهاد
باد چشم آفتابت خیره ای چرخ برین
تا نبینی سرو بالایی چنین زیر زمین
پادشاهان کحل چشم حور و غلمان خاک تو
صدهزاران رحمت حق بر روان پاک تو
باد باقی بر سریر سلطنت سلطان حسین
آنکه او آمد سواد مملکت را نور عین