جانا زرشک خط تو عنبر در آتش است
وزلعل آبدار تو گوهر در آتش است
دل درغم تو دانه گوهر در آسیاست
خط بر رخ تو خرده عنبر درآتش است
کردم نظر بر آن رخ چون آتش کلیم
خال تو چون خلیل پیمبر در آتش است
از شرم چون نبات در آبم که گفته ام
کان مه بگاه خشم چو شکر در آتش است
عاشق بآب دیده چون سیم حل شده
در بوته بلای تو چون زر در آتش است
از آب گرم اشک فروغم زیاده شد
کز عشق تو چو شمع مرا سر در آتش است
از تاب هجر تو دل بریان من بسوخت
آبی بده زوصل که چاکر درآتش است
دراشک ودرغم تو نگارا تن ودلم
چون ماهی اندر آب وسمندر در آتش است
مارا بسان هیزم تر در فراق تو
نیمی درآب ونیمه دیگر درآتش است
من سوختم در آتش عشق و تو چون شکر
آگه نه ای که عود معطر درآتش است
صیدت شدم چو مرغ وز بهر خلاص خود
بالی نمی زنم که مرا پر در آتش است
ازرنگ خویش روی تو ای آبدار لطف
گویی که آفتاب منور در آتش است
سیف ازتو دور مانده وشعرش بنزد تست
زر در خزینه شه وزرگر در آتش است