عقل در کفر و دین سخن گوید
عشق بیرون ازین سخن گوید
آن بیک شبهه در گمان افتد
وین ز حق الیقین سخن گوید
آن خود از علم جان نداند هیچ
وین ز جان آفرین سخن گوید
با تو عشق از نخست چون قرآن
همه از مهر و کین سخن گوید
تا بدان جا که من ورای حجاب
با تو آن نازنین سخن گوید
طعن کرده است عقل و گفته مرا
او که باشد که این سخن گوید
خویشتن سوزد او چو پروانه
که چو شمع آتشین سخن گوید
عقل ازین می نخورد هشیارست
مست گردد همین سخن گوید
من نه شاگرد طبع خود رایم
که نه بر وفق دین سخن گوید
راوی جانم از محدث عشق
باجازت چنین سخن گوید
سخن شاعر از سر طبعست
ضفدع از پارگین سخن گوید
زاغ بر شاخ خشک وبلبل مست
برگل و یاسمین سخن گوید
عشق بر هر لبی که مهر نهاد
بی زبان چون نگین سخن گوید
با کسانی که کشته عشق اند
مرده اندر زمین سخن گوید
سیف فرغانی ار خمش باشی
بزبان تو دین سخن گوید