به پرسش درد جانم را دوا داد
به خنده زهر عیشم را شکر کرد
ز راه دیده ناگه در درونم
درآمد نور و ظلمت را به در کرد
به شب چون خانه گشتم روشن از شمع
که چون خورشیدم از روزن نظر کرد
زهر وصفی که بود او را و اسمی
به قدر حال من در من اثر کرد
به گوشم گوش شد با چشم شد چشم
ز هر جایی به نسبت سر به در کرد
به غمزه کشت و آنگاهم دگر بار
به لب چون مرغ عیسی جانور کرد