ای تو را تعبیه در تنگ شکر مروارید
تا به کی خنده زند لعل تو بر مروارید
چون بگویی بفشانی گهر از حقهٔ لعل
چون بخندی بنمایی ز شکر مروارید
بحر حسنی تو و هرگز صدف لطف نداشت
به ز دندان تو ای کان گهر مروارید
ریسمان مژه ام را به در اشک ای دوست
چند چون رشته کشد عشق تو در مروارید
سخن بنده چو آبی ست که کرده است آن را
دل صدف وار به صد خون جگر مروارید
شعر خود نزد تو آوردم و عقلم می گفت
کز پی سود به بحرین مبر مروارید
سیف فرغانی گرچه همه عیب است بگوی
کز تو نبود عجب ای کان هنر مروارید