نگارا کار عشق از من نیاید
ز بلبل جز سخن گفتن نیاید
خرد اسرار عشقت فهم نکند
ز نابینا گهر سفتن نیاید
ننالد بهر تو جز زنده جانی
ز مرده دل چنین شیون نیاید
نباشد عشق کار مرد دنیا
ملک در حکم آهرمن نیاید
که از عقد ثریا دانه خوردن
ز گنجشکان این خرمن نیاید
دل عاشق بکس پیوند نکند
ز مردم مریم آبستن نیاید
که اینجا زآستان خویش عنقا
ز بهر خوردن ارزن نیاید
ایا مسکین مکن دعوی این کار
که هرگز کار مرد از زن نیاید
ز سوز عشق بگدازد تن مرد
از آتش هیمه پروردن نیاید
محبت کار چون تو کوردل نیست
سرشک از چشم پرویزن نیاید
چو دستار ریاست بر سر تست
ترا این طوق در گردن نیاید
دل ناپاک و نور عشق؟ هیهات
سریر شاه در گلخن نیاید
چمن آرامگاه عندلیب است
کلاغ بیشه در گلشن نیاید
تو شمعی از طلب در خانه برکن
گرت مهتاب در روزن نیاید
خلاف نفس کردن کار تو نیست
که از خر بنده خر کشتن نیاید
برو از دست محنت کوب می خور
که این دولت بنان خوردن نیاید
کجا در چشم مردم باشدش جای
چو سنگ سرمه در هاون نیاید
گر آیینه شوی بی صیقل عشق
دل تاریک تو روشن نیاید
نگردد چشم روشن تا بیعقوب
ز یوسف بوی پیراهن نیاید
دل سخت تو چون مردار سنگست
چنان جوهر ازین معدن نیاید
ترا باید چو من معلوم باشد
که این کار از تو و از من نیاید