کنون بر سر شاخ فرقی ندارد
شکوفه ز زیور ز زیور شکوفه
به فصل خزان بود صفراش غالب
کنون باغ را هست در خور شکوفه
به صد پرده بلبل نواساز گردد
چو بگشاد بر شاخ صد در شکوفه
یکی عاشقی نازنین است بلبل
یکی شاهدی ناز پرور شکوفه
به رغم زمستان ممسک به هر سو
گل سیمتن می کند زر شکوفه
به یک هفته چون گل جهانگیر گردد
که سلطان بهار است و لشکر شکوفه
درخت است طوبی صفت زآنکه بستان
بهشت است از آن حور پیکر شکوفه
برون آمد و مادر خویشتن را
در آورد در زیر چادر شکوفه
شراب از کجا خورد؟! مطرب که بودش؟!
که شاخ است سرمست و ساغر شکوفه
جهان آنچنان شد که هر جا که باشد
کند مست پیوسته قی بر شکوفه
چو آوازهٔ روی آن سرو گل رخ
بگیرد همی هفت کشور شکوفه
به بستان درآی و ببین بامدادان
به یاد گل روی دلبر شکوفه