عالم آیینهٔ جمال تو شد
هم تو آیینه دار خویشتنی
با چنین زلف و رخ نه فتنهٔ ما
فتنهٔ روزگار خویشتنی
من هزار توام به صد دستان
گلستان هزار خویشتنی
کس به تو ره نمی برد، هم تو
حاجب روز بار خویشتنی
بار تو دل به قوت تو کشد
پس تو حمال بار خویشتنی
من کیم در میانه واسطه ای
ور نه تو دوستدار خویشتنی ...