ای خواجه چشم من همه سوی خط است و خال
تو در خیال مال و در اندیشهٔ منال
من معترف که باده حرامست میخورم
ای شیخ مال وقف چسان بر تو شد حلال؟
جُستی نشان او که مبادا نشان او
هر جا بر افکند صنمی پرده از جمال
در گوش بود حرف فراقم فسانه ای
غافل ز بازی فلک و مکر بد سگال
هر درد را دوائی و هر خار را گلی است
ایدل خموش باش دمی آنقدر منال
شبهاست باز دیده ام از آرزوی تو
تا از شمایل تو حکایت کند مثال
گفتی که دام و دانه دل از کجا ببین
بر روی دوست زلف و برخسار یار خال
ای باد حال زار صبوحی بگو به یار
امّا نه آنقدر که ازو گیردش ملال