در خرابات مغان مست و خراب افتاده ایم
توبه بشکستیم و دیگر در شراب افتاده ایم
در خیال آن که بنماید خیال او به خواب
نقش بستیم آن خیال و خوش به خواب افتاده ایم
در به دست زلف او دادیم و در پا می کشد
لاجرم چون زلف او در پیچ و تاب افتاده ایم
آفتاب لطف او بنواخت ما را از کرم
روشن است احوال ما بر آفتاب آفتاده ایم
سید رندیم و با ساقی حریفی می کنیم
بر در میخانه مست و بی حجاب افتاده ایم
بر سر کوی محبت ما و چون ما صد هزار
جان به جانان داده ایم و بی حساب افتاده ایم