ما اناالحق از وجود حق مطلق می زنیم
از وجود حق مطلق ما اناالحق می زنیم
ماه گردون را به تیغ معجز انگشت عشق
همچو جد خویشتن بی خویشتن شق می زنیم
ما و حق گفتن معاذ الله چو ما بی ما شدیم
از حق ای یاران قفا بر فرق احمق می زنیم
چون کلام اوست هر قولی که می گویند خلق
لاحرم صدیق وار از صدق صدّق می زنیم
شیشهٔ تقوی دگر بر سنگ قلاشی زدیم
در خرابات مغان جام مروق می زنیم
نعمت الله از وجود خود چو فانی شد بگفت