به جان تعظیم امر حق به جا آر
بدل بر خلق شفقت نیز می دار
شریعت ورز کان تعظیم امر است
که شفقت نیکوی با زید و عمرو است
برای خود به امرش کار می کن
مسلمانی خود اظهار می کن
هر آنچت گفت حق کلی به جا آر
نه بهر نفس خود بهر خدا آر
که تعظیم آن بود کان را کنی کار
نداری کار او بر جان خود بار
رها کن بوالفضولی و هوس را
مرنج از کس مرنجان نیز کس را
به ناخوانده مشو مهمان مردم
منه باری ز خود بر جان مردم
وگر آیند مهمانان به ناگاه
گرامی دا و عذرش نیز می خواه
وگر داری تو وامی باز ده زود
کز این رو شد خدا و خلق خشنود
مده وام ار دهی دیگر مخواهش
به سختی تقاضا جان مکاهش
مگو درد دلت با خلق بسیار
وگر گویند با تو گوش می دار
ز کس چیزی مخواه و گر بخواهند
بده گر باشدت هرچند کاهند
مگو غیب کسان ور زانکه ایشان
کنندت عیب کمتر شو پریشان
مکن غیبت وگر گویند مشنو
چو می دانی تفاوت نیست یک جو
منه بهتان که آن جرمی عظیمست
مزن بر روی کودک چون یتیم است
یتیمان را پدر باش و برادر
بدان حق پدر با حق مادر
ضعیفان را فرو مگذار در راه
که افتد اینچنین بسیار در راه
مکن با دیگری کاری که آنت
اگر با تو کنند باشد گرانت
مکن بهر طمع با کس نکوئی
که رنجور است مطمع از دو روئی
بدان تعظیمت افشای سلام است
یقین دان شفقتت بذل طعام است
چو کردی با کسی احسان نعمت
بر او منت منه زو دار منت
دگر گر با کسی کردی نکوئی
نباشد نیکوئی چون باز گوئی