هر ذره ازو در سر، سودای دگر دارد
هر قطره ازو در دل، دریای دگر دارد
در حلقهٔ زلف او، دل راست عجب شوری
در سلسله دیوانه، غوغای دگر دارد
در سینهٔ خم هر چند، بی جوش نمی باشد
در کاسهٔ سرها می غوغای دگر دارد
نبض دل بیتابان، زین دست نمی جنبد
این موج سبک جولان، دریای دگر دارد
در دایرهٔ امکان، این نشاه نمی باشد
پیمانهٔ چشم او، صهبای دگر دارد
در شیشهٔ گردون نیست، کیفیت چشم او
این ساغر مردافکن، مینای دگر دارد
شوخی که دلم خون کرد، از وعده خلافیها
فردای قیامت هم، فردای دگر دارد
ای خواجهٔ کوته بین، بیداد مکن چندین
کاین بندهٔ نافرمان، مولای دگر دارد
از گفتهٔ مولانا، مدهوش شدم صائب
این ساغر روحانی، صهبای دگر دارد