ما نقل باده را ز لب جام کرده ایم
عادت به تلخکامی از ایام کرده ایم
دانسته ایم بوسه زیاد از دهان ماست
صلح از دهان یار به پیغام کرده ایم
از ما متاب روی، که از آه نیم شب
بسیار صبح آینه را شام کرده ایم
سازند ازان سیاه رخ ما، که چون عقیق
هموار خویش را ز پی نام کرده ایم
ما همچو آدم از طمع خام دست خویش
در خلد نان پخته خود خام کرده ایم
چشم گرسنه، حلقهٔ دام است صید را
ما خویش را خلاص ازین دام کرده ایم
صائب به تنگ عیشی ما نیست میکشی
چون لاله اختصار به یک جام کرده ایم