امام عالم و مفتی وقت محیی الدین
تویی به اسب و رخ از کاینات گشته فره
به مدح تو دو سه نوبت قصیده ها گفتم
نکرد سعی تو از کار من گشاده گره
ز پیش منبرت امروز مردکی بر خاست
که توبه می کنم از کرده ها تو گفتی زه
ز مردمان تو زر و جامه خواستی و همه
به طبع و طوع بدادند بی لجاج و سته
ز بهر شعر چو چیزی ندادیم باری
برای توبه که دادی ز شاعریم بده