ای ذکر تو را در دل ، هر دم اثری دیگر
وای از تو به ملک جان دارم خبری دیگر
از تیر ملامت ها داریم دلِ مجروح
جز لطف تو ما را نیست والله سری دیگر
سلطان جمال تو تا جلوه دهد خود را
برساخته از هردل ، آئینه گری دیگر
درمعرکه محشر آهی نزند عاشق
هردم اگرش سوی تو در مقری دیگر
زان می که به او دادی درروز الست ای دوست
لطفی کن وما را ده جامی ، قَدَری دیگر
درخدمت حق گرتو مردانه کمر بندی
بخشد به تو هرلحظه تاج وکمری دیگر
درخانه بی روزن یعنی لَحَدِ تاریک
برجانِ تو خواهد تافت شمس وقمری دیگر
یا رب تو به مشتی خاک از بس که نظر داری
پیدا شده هر لحظه صاحب نظری دیگر
عیش تن و جان و دل از رهگذر عشقت
عشرت نتوان کردن از رهگذری دیگر
بردوخت دل و دیده از دیدن غیر حق
نبود دلِ مجنون را جز این هنری دیگر
هرکس که درِحق زد رو از همه درها تافت
زان در نتوان رفتن هرگز به دری دیگر
در آئینه دل دید محیی رخ یار و گفت
ای ذکر تو را در دل هر دم اثری دیگر