افسر شاهی نخواهم خاک پای یارکو
بال گو بشکن هما ، آن سایه دیوار کو
سرو را گیرم که دارد با قد او نسبتی
آن گل رخساره وآن شیوه رفتار کو
ورهمان گیرم که گل بار آرد وجنبد ز باد
آن تبسّم گرد آن شیرین لب و گفتارکو
دیده آهو اگر چه دلفریب آمد ولی
آن کرشمه کردن و آن غمزه خونخوار کو
وصل او دشوار و بی او زندگی دشوارتر
مردن بی زخم هم ننگست و پای دار کو
ای خوش آن عاشق که عشق خویش بشناسد ز یار
وصل و هجر آنجا نگنجد یار کو اغیار کو
جان فدایت ای که آوردی خبر زان تندخو
باز پرسید از رقیبان محیی دل افگار کو