کسی از زهد و تقوی شد مسلم
که پشت پا زد او بر هر دو عالم
نباشد غیر حق اندر دل او
مقام قرب وحدت منزل او
شناسد از ره وحدت خدا را
امیر خویش داند مرتضی را
نباشد یک نفس بی امر آن شاه
ز نا فرمانیش استغفرالله
بامرش هرچه کردی آن حلالست
ولی بی امر او بر تو وبالست
نتابی سر دمی از امر و فرمان
که تا کافر نمیری ای مسلمان
بر آنکس مال این دنیا حرامست
که غیر مرتضی او را امامست
حرامست اهل دنیا را زن و زر
که او را نیست راه و رسم حیدر
نماز و روزه بی مهرش خطا دان
چه داری حب او بر خود روا دان
ندانی گر طریق مرتضی را
ندانی از ره معنی خدا را
شوی گر واقف اسرار حیدر
بر آری نعرهٔ الله اکبر
عبادت را بدانی گر تو یکسر
بود بی امر حیدر خاک بر سر
اگر طاعت کنی بی او تو صد سال
نیابی ذرهٔ نه شوق ونه حال
تو طاعت را به امر اولیا کن
بترک غفلت و روی و ریا کن
هر آنکس کو ریائی شد یقین است
برو هم مالک دوزخ نگین است
تو هرچه گفت حیدر آن چنان کن
طریق مخلصان مؤمنان کن
تو حرمت دار قول انبیا را
تو برپادار فعل اولیا را
ز هر چیزی که حق بیزار باشد
یقین میدان که او مردار باشد
تو ایمان با کسی آور که حق گفت
ترا از راه این معنی سبق گفت
چه ایمان آوری گردی همه نور
زنی لاف انا الحق همچو منصور
اناالحق گفت آن پاک منور
شراب شوق خورد از دست حیدر
بجان و دل سرشتم مهر حیدر
بخوردم شربتی از دست حیدر
حلال این دانم و دیگر ندانم
بود مستی شوق او بجانم
دگر پرسی که راه حق کدام است؟
که را گوئی که اندر دین تمام است؟