همه نازیدن آن ماه به دیدار منست
همه کوشیدن آن ترک به مهر و به وفاست
روی او را من از ایزد به دعا خواسته ام
آنچنان روی ز ایزد به دعا باید خواست
مردمان گویند این دل شدهٔ کیست براو
که ز من دل شده این انده و اندیشه مراست
در دلم هیچ کسی دست نیابد به بدی
تا درو مدحت فرزند وزیرالوزراست
خواجهٔ سید حجاج علی بن الفضل
آنکه از بار خدایان جهان بی همتاست
روز و شب درگه او خانهٔ اهل هنرست
سال و مه مجلس او مسکن و جای ادباست
به سخا مردهٔ صد ساله همی زنده کند
این سخا معجز عیسی ست همانا نه سخاست
مرد را خدمت یکروزهٔ آن بارخدای
گر چه مسرف بود و مفرط، صد ساله نواست
مهتران سپهی عاشق مهر و درمند
بس درمهای درستست و بر این قول گواست
دل خواجه ست که هرگز نگراید به درم
دل خواجه نه دلستی که همانا دریاست
چونکه داور بود او داور بی غل و غشست
چونکه حاکم بود او حاکم بی روی و ریاست
ضعفا را به همه حالی یارست و خدای
یار آنست به هر وقت که یار ضعفاست
نامه ای کرد سوی خواجهٔ سید که به فضل
شغل آن کار کفایت کن، کان کار تراست
لاجرم بر تن و بر جان امیر از همه خلق
روز تا روز به نیکی ز دگرگونه دعاست
گر کسی گوید کافیتر و کاملتر ازو
هیچ مهتر بود، این لفظ چنان دان که خطاست
در جهان با نظر او نه بلا ماند و نه غم
نظر نیکوی او نفی غم و دفع بلاست
تا به سال اندر سه ماه بود فصل ربیع
نه مه دیگر صیفست و خریفست و شتاست