از پی آن که یکی بسته به دو رسته شود
گرد می گردد و در چاه کند ژرف نگاه
از بن چه به زمانی به سر چاه رسید
دل من ماند به چاه اندر با حسرت و آه
بر او صورت بسته ست همانا که مگر
ملکان خواستهٔ خویش ندارند نگاه
ملکان مالستانند و ملک مالده ست
ملکان خواسته افزایند، او خواسته کاه
جود او کرد و عطا دادن پیوستهٔ او
دست درویشی از دامن زایر کوتاه
کرگی آوردی از آن بیشهٔ منکر به کمند
که ازو پیل نهان گشت همی زیر گیاه
از بلا رست و ز غم رست و ز درویشی رست
هر که اندر کنف درگه تو یافت پناه
شاعری گفت مرا چون تو بر کس نشوی؟
شاعران مردم گیرند همی اندر راه
تا چو کردار ستوده نبود سیرت زشت
تا چو پاداشن نیکو نبود بادافراه
پادشا باش و رخ از شادی مانندهٔ گل
رخ بدخواه و بداندیش تو مانندهٔ کاه