گفتم چو به گرد سمنت سنبل کاری
دعوی ز دلم بگسلی ای ترک حصاری
دعوی تو ای ترک فزونتر شد تا تو
گرد سمن تازه همی سنبل کاری
دعوی توزینگونه نبوده ست ونبوده ست
از عشق تو اندر دل من چندین زاری
امروزهمه حال دگر گشت و بتر گشت
فردا نه عجب باشد اگر زین بتر آری
تا ترک سمن عارض بودی نه چنین بود
امروز چنین شد که بت مشک عذاری
با عارض ساده ز در دیدن بودی
با خط دمیده ز در بوس و کناری
تا من بزیم چنگ ز تو باز ندارم
دانم که سه بوسه تو زمن باز نداری
جان و دل و دین را به کنار تو گذارم
تاتو به کنار خودم از مهر گذاری
من با توهمی از در یاری به در آیم
شاید که تو آیی ز درم از در یاری
نازاز تو سزد برمن مسکین که توایدون
باطره مشکین وخط غالیه باری
باطره مشکین همگی فتنه چینی
با غالیه گون خط سیه شور تتاری