اگر دور از دلارای خود افتم
به دست طبع خودرای خود افتم
ز سودای دو عالم باز مانم
زمانی گر به سودای خود افتم
شبم گرم است جا بر آستانت
مباد آن روز، کز جای خود افتم
نگیرد دامنم گر خاک کویت
شوم زنجیر و در پای خود افتم
غریبان را دهم در دیده ماوا
ز غربت گر به ماوای خود افتم
تمنای فلک آن است قدسی
که من دور از تمنای خود افتم