نخل قد خم گشته که پرورده دردست
بارش دل پرخون و گلش چهرهٔ زردست
صدساله وصال تو مرا می رسد ای ماه
گر مرهم هر خسته به اندازهٔ درد است
خاک که ز جولان سمندت شده برباد
کان زلف مشوش دگر آلوده گرد است
دل کز خرد و صبر و سکون صاحب خیل است
از تفرقهٔ عشق تو فرداست که فرداست
منسوخ کن حسن دلارام زلیخاست
عشق تو که آرام ربای زن و مرد است
ای دل حذر از بادیهٔ عشق که چون باد
سرگشته در آن ناحیه صد بادیه گرداست
ای محتشم آن شمع بتان را چه تفاوت
گر اشک تو گرمست و گر آه تو سرد است