شاد باش ای هیون آخته یال
هیکل کوه کوب و هامون مال
از پیت کوس خورده کوه ثبیر
وز تکت کاخ خورده باد شمال
بوده با رنگ وقت تک همسر
کرده با شیرگاه صید قتال
دیده چون بادها فراز و نشیب
کرده با ابرها جواب و سؤال
نه عقابی و رویدت چو عقاب
از دو پهلو گه شتاب دو بال
تو توانی رکاب شاه کشید
چو شود تنگ دور چرخ مجال
شهریار جهان ملک مسعود
که ازو یافت ملک عز و جلال
می رود همرکاب او نصرت
می دود هم عنان او اقبال
اجل از بأس او نموده حذر
امل از جود او گرفته مثال
ای زمانه توان گردون قدر
خسرو بحر طبع ابر نوال
راه هایی سپرده ای که درو
هیچ بی بدرقه نرفت خیال
غارهایی همه سقر مانند
کوههایی همه سپهر مثال
باد گشتی و ابر در شب و روز
که ز راندن تو را نبود ملال
شاد باش ای سکندر ثانی
در جهان بی نظیری از اشکال
نه عجب گز ز بانگ مرکب تو
چون بنالید زیر زخم دوال
کژدم چرخ را بریزد دم
شیر گردون بیفکند چنگال
نو عروسی شود نواحی هند
چون جهان را کند زمستان زال
بر تو ای شاه جلوه خواهد کرد
عالم این نوعروس دختر غال
تو تماشا کنان به هند خرام
خوش و خرم دل از همه اشغال
شاد و خرم نبیند مشکین بوی
می ستان از بتان مشکین خال
نارسیده به لاوهور هنوز
کندت فتح و نصرت استقبال
لشکر تو که بر مقدمه رفت
سی هزاری بود همه ابطال
راه در بر گرفته اند چو باد
روی داده سوی قفار و جبال
برگشاده چو شرزه شیران چنگ
برکشیده چو زنده پیلان یال
به همه کام ها و نصرت ها
برسانادت ایزد متعال
فال زد بنده و ببینی زود
فال این بنده مبارک فال
تو طرب جوی زانکه دشمن دین
به همه حال در همه احوال
همچو ماهیست خسته گشته به شست
همچو مرغی ست بسته گشته به بال
در تنش گشته آتش سوزان
شربتی گر خورد ز آب زلال
ملکا نیست هیچ خصم تو را
ور کسی گفت هست هست محال
ور کسی خصم گرددت شاید
که کنندش بدین گناه نکال
تو ز شاهان عصر بی مثلی
خصم ناچار باشد از امثال
گر چه شاهی خلاف تو سپرد
نکنی قصد او به استیصال
نکند باز رای صید ملخ
نکند شیر عزم زخم شکال
شاه شاهان تویی یقین و تو را
همه شاهان نیند جز عمال
پادشا نیست جز تو کس که مباد
پادشاهیت را فنا و زوال
چون حرامست ملک بر ظالم
کرد عدل تو بر تو ملک حلال
ظاهر ای شاه خاصه ایست تو را
که به گیتیش کس ندید همال
دیده روشن زمانه ندید
هیچ گاهی چنو به استقلال
همه بارش کفایت آید از آنک
کردی او را به دست خویش نهال
دعوتی سازد از پی حشمت
اندر اطراف مملکت هر سال
تو ز شادی او و رامش او
بزمی آراسته کنی در حال
مال بخشی و خواهی از ساقی
جام های نبید مالامال
جان ز بهر تو دارد ار خواهی
جان کند پیش تو نثار نه مال
تا که مهر مضی بتابد تاب
تا که سرو سهی ببالد بال
چشم روشن به دولتی که ازو
دور دارد خدای چشم کمال
ایزدت رهنمای و چرخ معین
دولتت یار و چرخ نیک سگال