می زد دو بال خود را برهم
از چیست آن؟ ندانم یارب
ای ماهروی سلسله زلفین
و ای نوش لب سیمین غبغب
دل را نکرد باید معذور
تن را نداشت باید متعب
منصور بن سعید بن احمد
کش بنده اند حران اغلب
آن کو عمید رفت ز خانه
و آن کو ادیب رفت به مکتب
از رای اوست چشمهٔ خورشید
وز خلق اوست عنبر اشهب
نزدیک کردگار، مکرم
در پیش شهریار، مقرب
در هر زبان به دانش ممدوح
در هر دلی به جود محبب
که آمد همی رهی را یک چند
دور از جمال ملجس تو تب
در مجلست ز نزهت، مفرش
بر آخورت ز دولت، مرکب