دوشم شبی گذشت چه گویم چگونه بود؟
همچون نیاز تیره و همچون امل طویل
این دیده گر به لؤلؤ رادست در جهان
با او چرا به خوابی باشد فلک بخیل؟
چون مور و پشه ام به ضعیفی چرا کشد
گردون به سلسله در، پایم چو شیر و پیل؟
زردست و سرخ دو رخ و دیده مرا به عشق
زان دو رخ منقش وزان دیدهٔ کحیل
هرگز نگشت خواهی روزی ز مکرمت
زیرا که تو به مکرمت اندرنیی بخیل
محکم ترست حزم تو از کوه بیستون
صافی ترست عزم تو از خنجر صقیل
تا دیدگان و تا دل و جان است مر مرا
باشم ترا به جان و دل و دیدگان خلیل