فتنه در شهر فزونست ، به ماکاری نیست
رایت امن نگونست ، به ماکاری نیست
ما و آن خانم خوش لهجهٔ اسرائیلی
به جهنم شرف دولتی و فامیلی
احتمالست که امروز بیاید خانم
نظر لطف به یاران بگشاید خانم
برویم آنجا تا چند بلیطی بخریم
آبجو نیز در آنجا دو سه بطری بخوریم
که چرا بر من ، بدبین شده مادام قشنگ
من چه کم دارم آخر ز جوانان فرنگ
فخرم اینست که دم دارم و در دام توام
دشمن نوع خود و عاشق بدنام توام
من تورا دیدم و از غیر تو پوشیدم چشم
با سر زلف تو باشد دو جهان پیشم پشم
تو یقین دان که مرا یک سر موئی غم نیست
گر به ایران نشود، جای دگر، جا کم نیست
گر وطن در دم نزع است برادر! به تو چه
توکه غمخوار وطن نیستی ، آخر به تو چه