شد وقت آنکه مرغ سحر نغمه سر کند
گل با نسیم صبح ، سر از خواب برکند
نرگس عروس وار خمیده به طرف جوی
تا خویش را درآینه هر دم نظرکند
لاله گرفته جام عقیقین به زیر ابر
تا با سرشگ ابر، لب خشک تر کند
وقتست تاکه نطفهٔ زندانی نبات
زندان خاک بشکند و سر بدرکند
باد صبا به دایگی ابر و آفتاب
طفل شکوفه را به چمن خشک و ترکند
در مخزن شکوفه نهد دست صنع ، شیر
وان شیر را بدل به گلاب و شکر کند
گویی که کارخانهٔ قند است بوستان
کاجرای امر پادشه بحر و برکند
بودم امیدوار، که بعد از چهار سال
شاه جهان به چاکر دیرین نظر کند
گوید دور گوشه نشینی بسر رسید
باید بهار جامهٔ خدمت به برکند
برگیرد آن قلم ، که به ایران و شرق و غرب
فرزانه نسبتش به نبات و شکر کند
بگشاید آن زبان ، که در آفاق علم و فضل
دانا ز جان و دل سخنانش ز بر کند
از معجزات شاه بسی کارنامه ها
در روزگار، ورد زبان بشر کند
یک نیمه عمر او ، به ره خلق شد به باد
باید کنون تدارک نیم دگر کند
از ناکسان به غیر زیان و ضرر ندید
از لطف شاه ، دفع زبان و ضرر کند
بیرون ز چاپلوسی بارد، حقایقی
ز اوصاف شه به گرد جهان مشتهر کند
درکسوت معانی شیرین به نظم و نثر
احوال ملک را همه جا جلوه گر کند
از لطف شاه ، دربدران را دهد نوید
وز مهر شاه ، بیخبران را خبر کند
زیر لوای خسرو ایران ز جان و دل
از اهل فضل گرد، سپاه و حشر کند
با این امید سال بسر بردم ، ای دریغ !
غافل که بخت ، کار من از بد بتر کند
در موسمی که مرغ کند تازه آشیان
شاهم ز آشیان کهن دربدر کند
در خانه پنج طفل و زنی رنج دیده را
گریان ز هجر شوهر و یاد پدر کند
شاها روا مدار که بر جای هفت سین
با هفت شین کسی شب نوروز سر کند
شکوا و شیون و شغب و شور و شین را
با ذکر شه شریک دعای سحر کند