دیدم به بصره دخترکی اعجمی نسب
روشن نموده شهر به نور جمال خویش
می خواند درس قرآن در پیش شیخ شهر
وز شیخ دل ربوده به غنج و دلال خویش
می داد شیخ ، درس ضلال مبین بدو
و آهنگ ضاد رفته به اوج کمال خویش
دختر نداشت طاقت گفتار حرف ضاد
با آن دهان کوچک غنچه مثال خویش
می داد شیخ را به « دلال مبین » جواب
وان شیخ می نمود مکرر مقال خویش
گفتم به شیخ راه ضلال این قدر مپوی
کاین شوخ منصرف نشود از خیال خویش
بهتر همان بودکه بمانید هر دوان
او در دلال خویش و تو اندر ضلال خویش