خداوند هنر، استاد بهزاد
که نقش از خامهٔ بهزاد به زاد
حسین رادکِش بهزاد نام است
کمال الدین بهزادش غلام است
اگر بود او نخست ، این هست اول
اگر بود او کمال ، این هست اکمل
به رنگ آمیزی از خورشید ییش است
به معنی آفتاب عصر خویش است
به صورت شادی و غم می نماید
غم و شادی مجسم می نماید
به سحرانگیزی کلک گهرخیز
به نقش جان دهد رنگ دلاوبز
خداوندنگارین خامه « مانی » است
ولیکن بندهٔ بهزاد ما نیست
« منوهر» پیش این استاد، باری
خجل گردد به طرح ریزه کاری
ز رشک کلک مویین سیه روش
رضای اصفهانی شد سیه پوش
ز صنع خامهٔ چینی نمودش
فرستد فرخ چینی درودش
به پیش ریزه کاری های نغزش
کمال الملک شد آشفته مغزش
رفائیل ار به عصرش زنده گردد
بر ِ آن کلک قادر بنده گردد
من ارچه در سخن هستم مسلم
به وصفش عاجزم والله اعلم
بهار اندر سخن گر داد دادست
کلامش از دل بهزاد زادست