صبح آمد و علامت مصقول برکشید
وز آسمان شمامه کافور بردمید
گویی که دست قرطه شعر کبود خویش
تا جایگاه ناف بعمدا فرو درید
در دهان دار تا بود خندان
چون گرانی کند بکن دندان
هرکجا داغ بایدت فرمود
چون تو مرهم نهی نداردسود