بگداخت حسود تر چو در آب شکر زانک
در کام سخن به ز زبانت شکری نیست
خواهی که چو من باشی و نباشی
خواهی که چو من دانی و ندانی
همچو احرار سوی دولت پوی
همچو بدبخت زاد و بود مجوی