شوق درون بسوی دری می کشد مرا
من خود نمیروم، دگری میکشد مرا
با آن مدد که جذبه عشق قوی کند
دیگر بجای پر خطری میکشد مرا
تهمت کش صلاحم وزین لعبتان مدام
خاطر بلعب عشوه گری میکشد مرا
صد میل آتشین بگناه نگاه گرم
در دیده تیزی نظری میکشد مرا
خاکم مگر بجانب خود میکشد؟ که دل
بیخود بخاک رهگذری میکشد مرا
من آنقدر، که هست توان، پای میکشم
امداد دوست هم قدری میکشد مرا
از بار غم، چو یکشبه ماهی، بزیر کوه
شکل هلالی کمری میکشد مرا