غم بتان مخور، ای دل، که زار خواهی شد
اگر عزیز جهانی، تو خوار خواهی شد
اگر چو من هوس زلف یار خواهی کرد
ز عاشقان سیه روزگار خواهی شد
تو از طریقه یاری همیشه فارغ و من
نشسته ام بامیدی که یار خواهی شد
چو در وفای توام، بر دلم جفا مپسند
که پیش اهل وفا شرمسار خواهی شد
کنون بحسن تو کس نیست از هزار یکی
تو خود هنوز یکی از هزار خواهی شد
ز فکر کار جهان بار غم بسینه منه
وگرنه در سر این کار و بار خواهی شد
هلالی، از پی آن شهسوار تند مرو
که نارسیده بگردش غبار خواهی شد