زین سان که در همست و پر از بند چون زره
بر کار خویش و زلف تو چون افکنم گره؟
چون حلقه های زلف تو سردرسر آورد
اندیشه ها ز خاطر من سر بر آورد
صدر زمانه صاحب عادل نظام دین
کش بوسه داد حلقۀ افلاک بر نگین
از بس که مسرفست بدادن سخای تو
خواهنده را ملال گرفت از عطای تو
گر چه کنند بخشش پیوست بحر و کان
هرگز کجا رسند در آن دست بحر و کان
این رسم جود کز دل و دست تو دیده ایم
حقّا اگر ز حاتم طایی شنیده ایم
کس در جهان نگفت و نگوید چنین سخن
ور گفته اند پس تو مرا تربیت مکن
داد مرادهای تو گیتی بداده باد
دست و دل و در تو بشادی گشاده باد