ناله و ناله که دلها نه چنان پر دردست
گریه و گریه که ین حادثه را درخوردست
این همۀ گریه ی خونین که برین رخسارست
اثر خندۀ خونین یکی سوفارست
زه زهی بر دم تیری چو نهادند ببین
که چنان مزغ دلی پر دلیی کرد چنین
رسم تحویل نباید که چنین فرمایند
بعد عمری سوی خانه به ازین بازآیند
سنگ و سندان چه بود با دل ما بی خبران
تو بخاک اندر و ما بر زبر آن گذران
خود کرا زهره و یار است که آرد بزبان
کانچنان خواجه برین شکل برون شد ز جهان؟
کس شنیدست بدین سهمگنی تقدیری؟
عالمی فضل و هنرمندی و حاصل تیری
او سفر کرد و ز تقویست بره توشۀ او
جاودان باد بقای دو جگر گوشۀ او
سدّ اسلام شکسته شد و ما بیخبریم
رکن دین جای تهی کرده و ما می نگریم
ای خدا! دار درین ساحت دهر فانی
صدر دین را ببزرگان دگر ارزانی