طبع خود روزگار می گوید
عمل ما بهانه می جوید
کاه در خرمن قمر بنماند
همه بر تارک جهان افشاند
ای دل ما پر آتش از شدنت
بتر از رفتنست آمدنت
سال عمر تو چون منازل ماه
که بپای قمر بود کوتاه
دست گستاخئی دراز کنیم
سر تابوت خواجه باز کنیم
دوری از ما، اگر چه نزدیکی
همچو آتش درون تاریکی
خود نبینی که کوتهی شبست
که درازی روز را سببست
خاک ری خود غریب دشمن بود
ورنه او را چه وقت رفتن بود
جاودان باد در سرای وجود
جان مسعود و صاعد و محمود
ای جهان آفرین، بقدرت کن
آن جوانرا غریق رحمت کن