ای بزرگی که آستانۀ تو
روز بازار زمرۀ فضلاست
نظمکی گفته ام طیبانه
نه برآن سان که رسم و عادت ماست
گفته ام ای که نیم نکتۀ تو
اند ساله ذخیرۀ حکماست
در اشارات تست هر قانون
که دران ملک را نجات و شفاست
کلک بیمار ناتوان که هنوز
اثر ضعف در تنش پیداست
به سه کس می کشندش از سر دست
وین هم از ضعف و سستی اعضاست
دوسه علّت دروهمه متضاد
بدهم شرح ارت سر اصغاست
دقّ او ظاهرست و خوردن آب
بر تواتر دلیل استسقاست
سیهیّ زبان و گونۀ زرد
گرچه هر دو علامت صفراست
بند برپای و جنبش بسیار
می نماید که علّتش سوداست
رایت ا ورا معالجت فرمود
تاش علت فتاد در کم و کاست
لاجرم مثل تو درست قلم
از وزیران روزگار نخاست
آمدم با حدیث تهنیتی
که زمن فایتست واینش قضات
دی چو گفتند صاحب عادل
شربت دارو از طبیبان خواست
خاطرم این سخن قبول نکرد
گفت کین نقل خود دروغ و خطاست
زانک دانست ذات عالی او
که بحمد الله الطف الاشیاست
کو زدفع مضرّت فضلات
جاودان در پناه استغناست
جان صافّی گوهرش بدرست
که ازو خلق مستعّد بقاست
نه چو اجسام سست ترکیبست
که ز علّت نیازمند دواست
بسر خواجه یاد کرد قسم
که من این حال بنگرم که چراست
اندرین حال منهی فکرت
می دوانید هر سو از چپ و راست
تا بداند که چیست صورت حال
یا مبادّی این سخن ز کجاست
عاقبت عقل گفت موجب این
من بگویم که چیست روشن وراست
خواجه را در سخا بهانه بسیست
وین یکی از بهانه های سخاست
نفع هر دارویی خورنده برد
نفع داروی او طیبانراست
یعنی امساک را چنان خصمست
طبع من کاندرو گشایشهاست
کآنک یارش بود علی الاطلاق
در خور جامه و زر و دیباست
بیش ازین نیست رای و اندیشه
عجز را بازگشت سوی دعاست
ساحت راحتت منّزه باد
زان کدورت که در فنای بقاست